سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گیلان نشاط
 

محل درج آگهی و تبلیغات
 

نتیجه تصویری برای اربعین حسینی

***نسیم معرفت***

 


**اهمیت اربعین حسینی در کلام مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای

اهمیت اربعین از کجاست؟ صِرف اینکه چهل روز از شهادت شهید می گذرد، چه خصوصیتی دارد؟ اربعین خصوصیتش به خاطر این است که در اربعین حسینی یاد شهادت حسین زنده شد و این چیز بسیار مهمی است. شما فرض کنید اگر این شهادت عظیم در تاریخ اتفاق می افتاد یعنی حسین بن علی و بقیه شهیدان در کربلا شهید می شدند، اما بنی امیه موفق می شدند همانطور که خود حسین را و یاران عزیزش را از صفحه روزگار برافکندند و جسم پاکشان را در زیر خاک پنهان کردند، یاد آنها را هم از خاطره نسل بشر در آن روز و روزهای بعد محو کنند. ببینید در این صورت آیا این شهادت فایده ای برای عالَم اسلام داشت؟ یا اگر هم برای آن روز یک اثری می گذاشت، آیا این خاطره در تاریخ هم، برای نسل های بعد هم، برای گرفتاری ها و سیاهی ها و تاریکی ها و یزیدی های دوران آینده تاریخ هم اثری روشنگر و افشا کننده داشت؟ اگر حسین شهید می شد، اما مردم آن روز و مردم نسل های بعد نمی فهمیدند که حسین شهید شده، آیا این خاطره چه اثری و چه نقشی می توانست در رشد و سازندگی و هدایت و برانگیزانندگی ملت ها و اجتماعات و تاریخ بگذارد؟

می بینید که هیچ اثری نداشت، بله حسین که شهید می شد، خود او به اَعلی عِلِّیّینِ رضوان خدا می رسید، شهیدانی که کسی نفهمید و در غربت، در سکوت، در خاموشی شهید شدند، به اجر خودشان در آخرت رسیدند، روح آنها فُتوح و گشایش را در درگاه رحمت الهی به دست آورد، اما آیا چقدر درس شدند، چقدر اُسوه شدند، درس، آن شهیدی می شود که شهادت او و مظلومیت او را نسل های معاصر و آینده او بدانند و بشنوند، درس و اُسوه آن شهیدی می شود که خون او بجوشد و در تاریخ سرازیر بشود، مظلومیت یک ملت آن وقتی می تواند زخم پیکر ستم کشیده شلاق خورده ملت ها را شفا بدهد و مرهم بگذارد که این مظلومیت فریاد بشود، این مظلومیت به گوش انسان های دیگر برسد، برای همین است که امروز ابرقدرت ها صدا توی صدا انداختند که صدای ما بلند نشود، برای همین است که حاضرند پول های گزاف خرج کنند تا دنیا نفهمد که جنگ تحمیلی چرا به وجود آمد، با چه انگیزه ای، با دست که، با تحریک که. آن روز هم دستگاه های استکباری، حاضر بودند هر چه دارند خرج کنند به قیمت این که نام و یاد حسین و خون حسین و شهادت عاشورا مثل درس در مردم آن زمان و ملتهای بعد باقی نماند و شناخته نشود. البته در اوائل کار درست نمی فهمیدند که چقدر مطلب با عظمت است. هر چه بیشتر گذشت، بیشتر فهمیدند.

در اواسط دوران بنی عباس حتی قبر حسین بن علی  (عَلَیهِِ السَّلامُ )  را ویران کردند، آب انداختند، خواستند از او هیچ اثری باقی نماند. نقش یاد و خاطره شهیدان و شهادت این است، شهادت بدون خاطره، بدون یاد، بدون جوشش خون شهید، اثر خودش را نمی بخشد و اربعین آن روزی است که برافراشته شدن پرچم پیام شهادت کربلا در آن روز آغاز شد و روز بازماندگان شهداست. حالا چه در اربعین اول، خانواده امام حسین  (عَلَیهِِ السَّلامُ )  به کربلا آمده باشند و چه نیامده باشند.

اما اربعین اول آن روزی است که برای اولین بار زائران شناخته شده حسین بن علی به کربلا آمدند؛ جابربن عبدالله انصاری است و عطیه از اصحاب پیغمبر، از یاران امیر المومنین آمدند آن جا و جابربن عبدالله حتی نابینا بود - آن طور که در نوشته ها و اخبار هست - و دستش را عطیه گرفت و برد روی قبر حسین بن علی گذاشت و او قبر را لمس کرد و گریه کرد و با حسین بن علی  (عَلَیهِِ السَّلامُ )  حرف زد و با آمدن خود و با سخن گفتن خود خاطره حسین بن علی را زنده کرد و سنت زیارت قبر شهداء را پایه گذاری کرد. یک چنین روزمهمی است روز اربعین.

هدف از حرکت امام حسین  (عَلَیهِِ السَّلامُ )

حرکت امام حسین  (عَلَیهِِ السَّلامُ )  برای اقامه حق و عدل بود. «...إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى، أُریدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهى عَنِ الْمُنْکَرِ»[1]

در زیارت اربعین که یکی از بهترین زیارات است، می خوانیم: «... وَ مَنَحَ النُّصْحَ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَیْرَةِ الضَّلَالَةِ ...». آن حضرت در بین راه، حدیث معروفی را که از پیامبر   (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ)  نقل کرده اند، بیان می فرمایند: «اَیُّهَا النّاسُ؛ اِنَّ رَسُولَ اللّهِ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ)   قالَ : «مَنْ رَاى سُلْطاناً جایِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ، ناکِثاً لِعَهْدِ اللهِ، مُخالِفاً لِسُنَّهِ رَسُولِ اللهِ، یَعْمَلُ فِی عِبادِاللهِ بِالاِثْمِ وَ الْعُدْوانِ فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْل، وَ لاَ قَوْل، کانَ حَقّاً عَلَى اللهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ... »[2] تمام آثار و گفتار آن بزرگوار و نیز گفتاری که درباره ی آن بزرگوار از معصومین رسیده است، این مطلب را روشن می کند که غرض، اقامه ی حق و عدل و دین خدا و ایجاد حاکمیت شریعت و برهم زدن بنیان ظلم و جور و طغیان بوده است. غرض، ادامه ی راه پیامبر اکرم  (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ)  و دیگر پیامبران بوده است که: « (السَّلامُ عَلَیْکَ ) یَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ نُوحٍ نَبِیِّ اللَّهِ... »[3] و معلوم است که پیامبران هم برای چه آمدند: «  لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ   سوره حدید آیه 25 ». اقامه ی قسط و حق و ایجاد حکومت و نظام اسلامی.

اهمیت اربعین

اساساً اهمیت اربعین در آن است که در این روز، با تدبیر الهی خاندان پیامبر   (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ)  یاد نهضت حسینی برای همیشه جاودانه شد و این کار پایه گذاری گردید. اگر بازماندگان شهدا و صاحبان اصلی، در حوادث گوناگون - از قبیل شهادت حسین بن علی  (عَلَیهِِ السَّلامُ ) در عاشورا - به حفظ یاد و آثار شهادت کمر نبندند، نسل های بعد، از دستاورد شهادت استفاده ی زیادی نخواهند برد.

درست است که خدای متعال، شهدا را در همین دنیا هم زنده نگه می دارد و شهید به طور قهری در تاریخ و یاد مردم ماندگار است ؛ اما ابزار طبیعی یی که خدای متعال برای این کار - مثل همه ی کارها - قرار داده است، همین چیزی است که در اختیار و اراده ی ماست. ما هستیم که با تصمیم درست و بجا، می توانیم یاد شهدا و خاطره و فلسفه ی شهادت را احیا کنیم و زنده نگهداریم.

رمز زنده ماندن واقعه ی عاشورا

 اگر زینب کبری سلام اللَّه علیها و امام سجّاد صلوات اللَّه علیه در طول آن روزهای اسارت - چه در همان عصر عاشورا در کربلا و چه در روزهای بعد در راه شام و کوفه و خود شهر شام وبعد از آن در زیارت کربلا و بعد عزیمت به مدینه و سپس در طول سالهای متمادی که این بزرگواران زنده ماندند - مجاهدات و تبیین و افشاگری نکرده بودند و حقیقت فلسفه ی عاشورا و هدف حسین بن علی و ظلم دشمن را بیان نمی کردند، واقعه ی عاشورا تا امروز، جوشان و زنده و مشتعل باقی نمی ماند.

چرا امام صادق علیه الصّلاة والسّلام - طبق روایت - فرمودند که هر کس یک بیت شعر درباره ی حادثه ی عاشورا بگوید و کسانی را با آن بیت شعر بگریاند، خداوند بهشت را بر او واجب خواهد کرد؟ چون تمام دستگاههای تبلیغاتی، برای منزوی کردن و در ظلمت نگهداشتن مسأله ی عاشورا و کلاً مسأله ی اهل بیت، تجهیز شده بودند تا نگذارند مردم بفهمند چه شد و قضیه چه بود. تبلیغ، این گونه است. آن روزها هم مثل امروز، قدرتهای ظالم و ستمگر، حداکثر استفاده را از تبلیغات دروغ و مغرضانه و شیطنت آمیز می کردند. در چنین فضایی، مگر ممکن بود قضیه ی عاشورا - که با این عظمت در بیابانی در گوشه یی از دنیای اسلام اتفاق افتاده - با این تپش و نشاط باقی بماند؟ یقیناً بدون آن تلاشها، از بین می رفت.

آنچه این یاد را زنده کرد، تلاش بازماندگان حسین بن علی علیه السّلام بود. به همان اندازه که مجاهدت حسین بن علی علیه السّلام و یارانش به عنوان صاحبان پرچم، با موانع برخورد داشت و سخت بود، به همان اندازه نیز مجاهدت زینب علیهاالسّلام و مجاهدت امام سجّاد علیه السّلام و بقیه ی بزرگواران، دشوار بود. البته صحنه آنها، صحنه ی نظامی نبود؛ بلکه تبلیغی و فرهنگی بود. ما به این نکته ها باید توجه کنیم.

درس اربعین

 درسی که اربعین به ما می دهد، این است که باید یاد حقیقت و خاطره ی شهادت را در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگهداشت. شما ببینید از اول انقلاب تا امروز، تبلیغات علیه انقلاب و امام و اسلام و این ملت، چه قدر پرحجم بوده است. چه تبلیغات و طوفانی که علیه جنگ به راه نیفتاد جنگی که دفاع و حراست از اسلام و میهن و حیثیت و شرف مردم بود. ببینید دشمنان علیه شهدای عزیزی که جانشان - یعنی بزرگترین سرمایه شان - را برداشتند و رفتند در راه خدا نثار نمودند، چه کردند و مستقیم و غیرمستقیم، با رادیوها و روزنامه ها و مجله ها و کتاب هایی که منتشر می کردند، در ذهن آدم های ساده لوح در همه جای دنیا، چه تلقینی توانستند بکنند.

حتّی افراد معدودی از آدمهای ساده دل و جاهل و نیز انسان های موجّه و غیر موجّهی در کشور خودمان هم، در آن فضای ملتهب جنگ، گاهی حرف هایی می زدند که ناشی از ندانستن و عدم احاطه به حقایق بود. همین چیزها بود که امام عزیز را برمی آشفت و وادار می کرد که با آن فریاد ملکوتی، حقایق را با صراحت بیان کند.

اگر در مقابل این تبلیغات، تبلیغات حق نبود و نباشد و اگر آگاهی ملت ایران و گویندگان و نویسندگان و هنرمندان، در خدمت حقیقتی که در این کشور وجود دارد، قرار نگیرد، دشمن در میدان تبلیغات غالب خواهد شد. میدان تبلیغات، میدان بسیار عظیم و خطرناکی است. البته، اکثریت قاطع ملت و آحاد مردم ما، به برکت آگاهی ناشی از انقلاب، در مقابل تبلیغات دشمن بیمه هستند و مصونیت پیدا کرده اند. از بس دشمن دروغ گفت و چیزهایی را که در مقابل چشم مردم بود، به عکس و واژگون نشان داد و منعکس کرد، اطمینان مردم ما نسبت به گفته ها و بافته ها و یاوه گوییهای تبلیغات جهانی، بکلی سلب شده است.

دستگاه ظالم جبار یزیدی با تبلیغات خود، حسین بن علی علیه السلام را محکوم می ساخت و وانمود می کرد که حسین بن علی علیه السلام کسی بود که بر ضد دستگاه عدل و حکومت اسلامی و برای دنیا قیام کرده است!! بعضی هم، این تبلیغات دروغ را باور می کردند. بعد هم که حسین بن علی علیه السّلام، با آن وضع عجیب و با آن شکل فجیع، به وسیله ی دژخیمان در صحرای کربلا به شهادت رسید، آن را یک غلبه و فتح وانمود می کردند! اما تبلیغات صحیح دستگاه امامت، تمام این بافته ها را عوض کرد. حق، این گونه است.

از بیانات حضرت آیت الله العظمی خامنه ای مدظله العالی29/ 06/ 68[4]

 

پی نوشت:



[1] مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 44، ص 329.

[2] مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 44، ص 382.

[3] شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، زیارت وارث.



خصوصیات رفتاری در منزل

جناب مهندس طباطبایی می گوید:

« علامه طباطبایی در خانه خیلی مهربان و بی اذیت و بدون دستور بودند و هر وقت به هر چیزی مثل چای که احتیاج داشتند، خودشان می رفتند و می آوردند. چه بسا هنگامی که عیال و یا یکی از اولادشان وارد اتاق می شدند، ایشان در جلوی پای آنها بلند می شد و این قدر خلیق و مؤدب بود.
هیچ ممکن نبود کسی با ایشان مدتها معاشرت بکند و بدون اطلاع از خارج بداند که ایشان چه کسی هست.
اینقدر صادق و بی آلایش بود و کلاً ایشان از اخلاق اجدادشان برخوردار بود. مرحوم علامه اظهار می داشتند که عمده موفقیتهایش را مدیون همسرشان بوده است.
در مسافرتها، بسیار باحوصله بودند و در طول سال خیلی وقتها شب تا طلوع صبح را بیدار بودند و به کارهای علمی شان رسیدگی می کردند؛ چون سکوت شب فرصتی برای ایشان بود تا بتواند خوب کار کند.
در هر24 ساعت، 12 یا 13 ساعت را یکسره کار می کردند و در طول سال فقط عاشورا را تعطیل می کردند.
من از طفولیت تا آخر عمرشان که خدمتشان بودم؛ هیچ وقت یاد ندارم که در ماه رمضان ایشان یک شب بخوابند. زندگی داخلی شان واقعاً سرتاسر آموزنده بود، ایشان تیراندازی و اسب سواری را خیلی خوب می دانستند و شناگر بسیار لایقی بودند؛ اهل پیاده روی بوده و کوهنورد ماهری بودند؛ در باغبانی، زراعت و خصوصاً معماری مهارت فوق العاده ای داشتند و در زمینه کارهای طراحی ساختمان می توان از مدرسه « حجتیه فعلی» در قم نام برد.
در کارهای علمی خود بیشتر فکر می کردند و مطالعه زیادی روی کتب مختلف نداشتند به جز در مورد مراجعه به تاریخ و اسم و اختصاصات موجود و بدین جهت در کتابخانه شان خیلی کتاب انباشته نیست.
یادم هست که در سن 12 سالگی همه روزه مرا به بیابان برده و به من تعلیم تیراندازی می دادند و به من توصیه می کردند که شکار کردن را یاد بگیر؛ ولی به کار نبر که شکار و کشتن یک جانور گناه است.
گفتم پس شکار برای چه خوب است. گفتند در صورتی می تواند مجاز باشد که انسان با یک ضرورت واقعی که جنبه حیاتی دارد مواجه بشود و الا ممنوع است.سپس ادامه دادند:« من هرگز از تو راضی نخواهم بود اگر یک جانور را بکشی. »
ایشان خیلی خیر خواه، بشردوست، مقید و بی اذیت بودند و من همیشه در زندگی مدیون تربیت های ایشان هستم.
با وجود داشتن خادم همواره باغچه های خانه را خودش بیل می زد و گلکاری می کرد و در تابستان ها و مخصوصاً پیش از آمدن به قم، در تبریز و در ملک موروثی خویش، به مدت ده سال زراعت می کرد. »
در مورد رفتار علامه طباطبایی با همسر و فرزندان، فرزند ایشان « نجمه السادات طباطبایی » همسر شهید قدوسی می گوید:
« همه خصوصیات اخلاقی پدرم، خود به خود در محیط خانوادگی ما نیز تأثیر داشت. ایشان اگر چه وقت زیادی نداشتند، ولی با این حال برنامه ها یشان را طوری تنظیم می کردند که روزی یک ساعت، بعد از ظهرها، در کنار اعضای خانواده باشند.
در این مواقع به قدری مهربان و صمیمی بودند که آدم باورش نمی شد ایشان فردی با آن همه کار و مشغله هستند.
رفتارشان با مادرم بسیار احترام آمیز و دوستانه بود. همیشه طوری رفتار می کردند که گویی مشتاق دیدار مادرم هستند.
ما هرگز بگو و مگو و اختلافی بین آن دو ندیدیم. به قدری نسبت به هم مهربان و فداکار و باگذشت بودند که ما گمان می کردیم اینها هرگز با هم اختلافی ندارند ( در صورتی که زندگی مشترک، به هر حال، بدون اختلاف نظر نیست ) آنها واقعاً مانند دو دوست با هم بودند.
پدرم همیشه از گذشت و تحمل مادرم تمجید می کرد و می گفت که این زن یازده سال و نیم در « نجف» تحمل هر سختی را کرده است، 8 بچه اش را پس از تولد از دست داده و دم نزده و در همه این مدت من مشغول درس خواندن بودم و خوبیها را به مادرم نسبت می دادند.خودشان می گفتند که از اول ازدواج همیشه با هم یک رنگ و یک دل بوده ایم. با بچه ها بسیار صمیمی بودند، نه تنها با بچه های خودشان، بلکه با بچه های من. گاهی ساعات بسیار از وقت گرانبهای خود را صرف شنیدن حرفهای ما یا آموختن نقاشی به ما و سرمشق دادن برای تکالیفمان می کردند.در خانه اصلاً مایل نبودند کارهای شخصیشان را کس دیگری انجام دهد و بر سر آوردن رختخواب همیشه مسابقه بود، پدرم سعی می کردند زودتر از همه این کار را انجام دهند و مادرم هم سعی می کرد پیشدستی کند. حتی این اواخر که بیمار بودند و من به خانه شان می رفتم با آن حالت بیمار برای ریختن چای از جای خود برمی خواستند و اگر من می گفتم:
« چرا به من نگفتید که برایتان چای بیاورم؟» می گفتند: « نه، تو مهمانی، سید هم هستی و من نباید به تو دستور بدهم. »
وقتی مادرم مریض می شد، اصلاً اجازه نمی داد از بستر بلند شود و کاری انجام دهد. مادر من حدود 17 سال پیش فوت کرده است، پیش از فوت حدود 27 روز در بستر بیماری بود و در این مدت پدرم از کنار بستر ایشان لحظه ای بلند نشدند.
تمام کارهایشان را تعطیل کردند و به مراقبت از مادرم پرداختند.
بسیار وفادار و عاطفی بودند، تا سه چهار سال پس از فوت مادرم، پدرم علامه طباطبایی هر روز سر قبر او می رفتند و بعد از آن هم که فرصت کمتری داشتند، به طور مرتب، دو روز در هفته، یعنی دوشنبه ها و پنج شنبه ها، بر سر مزار مادرم می رفتند و ممکن نبود این برنامه را ترک کنند.
می گفتند: « بنده خدا بایستی حق شناس باشد. اگر آدم حق مردم را نتواند ادا کند حق خدا را هم نمی تواند ادا کند. »
یکی از علل اصلی موفقیت علامه طباطبایی علاوه برداشتن ارتباط معنوی با ائمه اطهار علیهم السلام و داشتن اساتیدی مبرز و شاگردانی ممتاز و همتی بلند و توفیق الهی، داشتن همسری دلسوز بود.
آیت الله ابراهیم امینی یکی از شاگردان علامه طباطبایی نقل می کند که: « استاد علامه طباطبایی در فوت همسرش می گریست، به ایشان عرض کردم ما باید درس صبر را از شما بیاموزیم چرا بی تابی می کنید؟
علامه فرمود:
« او بسیار مهربان و فداکار بود و اگر نبود همراهی های ایشان، من موفق به نوشتن و تدریس نمی شدم.
او [همسرم] در هنگامی که من فکر می کردم و یا می نوشتم، با من حرف نمی زد تا رشته افکارم از هم گسسته نشود و برای اینکه خسته نشوم، رأس هر ساعت در اطاق مرا باز می کرد و چای می گذاشت و سراغ کار خود می رفت.»
در مورد فداکاری همسر علامه طباطبایی نقل می کنند که علامه می گفت که خانم به حدی به من کمک می کند که گاه من اطلاع از قبای خود ندارم به این معنی که می رود پارچه ای انتخاب می کند و می خرد و می دوزد و برای پوشیدن در اختیار من می گذارد.
استاد حائری شیرازی از قول همسر علامه نقل کرد که روزی می گفت:
هنوز هم بین من و ایشان تعارفات مرسوم وجود دارد و علامه تاکنون با تعبیر سبکی نام مرا نبرده و هرگز اسم مرا به تنهایی نمی برد.بی جهت نیست که علامه طباطبایی در مرگ چنین همسر فداکار و مؤدبی اشک می ریزد و ناله سر می دهد و بعد از مرگ همسرش می گوید:
« خانواده ام وقتی از دنیا رفت زندگی من زیر و رو شد. »
ساده زیستی و زهد
علامه در بدو ورود به قم منزلی دو اتاقی در مقابل ماهی هشتاد تومان اجاره کرده بود و در این خانه محقر که امکان پذیرایی از میهمانان را نداشت، زندگی می کرد. لباس او هم ساده بود، عمامه ای بسیار کوچک از پارچه معمولی بر سر می گذاشت و لباسی کمتر از معمولی داشت، از سهم امام استفاده نمی کرد و ممر معاش وی و برادرش ابتدا از ثمرات قطعه زمینی زراعی در قریه شادآباد تبریز که از نیاکان آنان به ارث رسیده بود تأمین می شد و بعدها هم از راه حق التألیف کتابهایشان زندگی خود را اداره می کردند و سالها مبالغ هنگفتی مقروض بودند که حتی نزدیکانشان از موضوع خبر نداشتند.
یکی از شاگردان ایشان نقل می کرد: علامه طباطبایی زندگی ساده ای داشت. مثلاً هرگاه می خواست به تهران سفر کند با اتوبوس می رفت، و در این موارد غالباً تابع محیط و اجتماع بود، یک بار بیش از یک ساعت در اتوبوس نشست تا اتوبوس پر شود، و حتی یک بار هم در اثر تصادف اتوبوس زخمی شد.
مناعت طبع
با توجه به اینکه سالها منزل نداشت و مستأجر بود، این خانه مسکونی را نیز 23 سال قبل با قیمت همان ملک موروثی تهیه کرده است. یکی از فرزندانش می گفت از خدا می خواستیم، چیزی را از ما قبول کند.
فرزندشان می گوید:
« گاهی بسته اسکناس را خدمت او می گذاشتیم با اصرار حتی پنج ریالی هم بر نمی داشت، مناعت طبع عجیبی داشت. در آخر عمر با کسالت از سفر مشهد برگشت.
طبق نظر پزشک در تابستان باغی در « احمد آباد دماوند» اجاره کردم و پولش را پرداخت نمودم که آقا در مقابل عمل انجام شده قرار گیرد. آقا پس از سه روز اقامت مرا خواست که اجاره اش چند است؟ گفتم مهم نیست، اصرار کرد که می خواهم بدانم که می توانم پرداخت کنم یا نه؟ گفتم پرداخت کرده ام، فرمود: « یا بگیر پول را یا از اینجا می روم. »و آخر هم مجبور شدم که بگیرم!! »
یکی از دوستان می گفت:
« در همان اواخر عمر شریفشان، روزی از مسافرت آمده بودند و در انتظار تاکسی بودند که ایشان را با وسایلشان به خانه برساند؛ اما هیچ تاکسی داری حاضر نمی شد ایشان را به مقصد ببرد و ایشان مدتی کنار خیابان معطل بودند که من ایشان را دیدم و با پول خود، تاکسی ای برایشان کرایه کردم. »
این در حالی بود که داماد ایشان، شهید آیت الله قدوسی، عالی ترین مقام قضایی کشور را داشت! شهید قدوسی گفته بود:« بنده تا همین اواخر (مدتی پس از درگذشت علامه) نمی دانستم که ایشان مبالغ سنگینی بدهکارند!»
آیت الله مصباح یزدی در مورد روحیه مناعت طبع علامه طباطبایی می فرماید:
« اوائل آشنایی با استاد علامه طباطبایی از رفتارشان خیلی تعجب می کردم گاهی مجبور می شدم به خاطر جواب گرفتن برای سؤالی که برایم پیش می آمد خدمت استاد در منزلشان شرفیاب شوم.
ایشان در حالی که به جلوی در منزل آمده، دو دست خود را بر دو طرف در گذاشته؛ سرشان را بیرون می آوردند و به سوال من گوش می دادند و پاسخ می گفتند. گاه این سوال برایم مطرح می شد که چرا استاد از من نمی خواهند که به داخل منزل بروم.بعدها که آشنایی من با ایشان بیشتر شد و گاهی اتفاق می افتاد که می توانستم به داخل منزلشان بروم متوجه شدم، خود ایشان می فرمود: « اگر من کار کنم و روزی 3 تومان مزد بگیرم برای من گواراتر است از اینکه به خانه کسی بروم و اظهار حاجتی کنم و وابستگی به بیتی یا شخصیتی پیدا کنم. »
عفت وادب
وی آنقدر عفیف و مؤدب بود که حاضر نمی شد حتی پاهایش را کسی ببیند. با اینکه وضع ناگواری داشت حاضر نمی شد در اواخر عمر هم کسی برای او لگن بیاورد.
سعی می کرد در توالت قضای حاجت کند و حتی یک بار مجبور شدند در حالی که سرم وصل در دستشان بودند ایشان را به همان وضع به توالت ببرند.!

اراده قوی

مرحوم ، علامه طباطبایی اراده بسیار قوی ای داشتند. وقتی که ایشان را برای معالجه به لندن برده بودند پزشکان گفته بودند:درمقابل چشم شما پرده ای هست که باید برداشته شود تا چشم، بینایی خود را از دست ندهد. ایشان هم اعلام رضایت کرده بودند.
بعد که پزشکان گفته بودند، برای عمل جراحی باید شما را بیهوش کنیم، مخالفت کرده بودند و فرموده بودند:
« بدون بیهوش کردن عمل کنید. »و پزشکان نیز گفته بودند، چون چشم باید به مدت پانزده دقیقه باز باشد و پلک نزند ناچاریم که شما را بیهوش کنیم. علامه طباطبایی فرموده بودند:
« من چشم خود را باز نگه می دارم. »
و به مدت هفده دقیقه چشم خود را باز نگه داشته بودند و حتی یک بار هم پلک نزده بودند. این حکایت از ارده قوی و نیرومند ایشان می کند.

شهید آیت الله قدوسی داماد ایشان نقل کرده اند:

« علامه طباطبایی پشتکار عجیبی داشتند و چندین سال برای تفسیر المیزان زحمت کشیدند. اصلاً احساس خستگی نمی کرد، شب و روز نمی شناخت. ما اصلاً ایشان را نمی دیدیم، صبح زود مشغول کار می شد تا ساعت 12? بعد از نماز و صرف غذا استراحتی، نیم ساعتی تا نماز مغرب مشغول کار بودند. »
آرامش روحی
علامه طباطبائی گاهی اوقات که صحبت می کردند از سالیان سختی که در حمله متفقین در تبریز بودند و هیچ آرامشی نداشتند، یاد می آوردند و می گفتند:
« سالیانی بر من گذشت که هیچ آرامشی نداشتم! »
اما ما می دانیم که ایشان بسیاری از رساله های عمیق فلسفی را در همان زمان ناآرامی آذربایجان نوشته اند و اگر چه ایشان از آرامش ظاهری محروم بود، با این وجود خوفی به دل راه نمی داد.
ظرفیت فکری فوق العاده
مرحوم علامه اهل مطالعه و تحقیق و تفکر بود. تمام عمر پر برکتش را در مطالعه و تفکر و تألیف و تصنیف و تدریس صرف کرد و آثار گرانبهایی از خویش به یادگار گذاشت.
در مطالعه و تفکر قدرت فوق العاده ای داشت. می توانست مدتی تمام حواسش را در یک مطلب متمرکز سازد و بدون اینکه از آن خارج شود فقط درباره آن بیندیشد. اکثر اوقاتش را در تالیف تفسیر المیزان صرف کرد. الطاف الهی شامل حالش شده بود که جز اشتغالات علمی اشتغالاتی نداشت.
آنقدر فکر و مطالعه کرد که پزشکان معالج درباره کسالتش گفتند : سلولهای مغزی او به مقدار توانایی خودشان کار کرده اند و دیگر تاب تحمل درک مطالب تازه را ندارند یا به تعبیر پزشکی « اشباع » شده اند.
اخلاص
حضرت علی علیه السلام در این باره می فرمایند:
« ثمره العلم اخلاص العمل: یعنی ثمره دانش، اخلاص عمل است. »
و علامه طباطبایی از علمای با اخلاص زمان ما بودند، ایشان اجازه نمی داد کسی در حضورش از او تعریف کند و لو مبالغه هم ننماید. یکی از علمای حوزه علمیه قم می گفت: از تفسیر المیزان در حضورش تعریف کردم، علامه طباطبایی فرمود:
« تعریف نکن که خوشم می آید و ممکن است خلوص و قصد قربتم از بین برود. »
یکی از شاگردانش در این باره می نویسد: از نظر معنوی و اخلاقی آنچه در مورد علامه طباطبایی جلب توجه می کند، وارستگی استاد از هر نوع تظاهر به علم و دانش بود و پیوسته محرک او در هر عمل، اخلاص و جلب رضایت خدای سبحان بود، ما که با ایشان انس بیشتری داشتیم یک بار هم به خاطر نداریم که مطلبی را به عنوان تظاهر به علم، یادآور شود، یا سخنی را سؤال نکرده از پیش خود مطرح کند، اگر فردی با او یک سال به مسافرت می رفت و از مراتب علمی او آگاهی قبلی نداشت، هرگز فکر نمی کرد که این مرد پایه گذار روش جدید در تفسیر و طراح قواعد و مسائل نو در فلسفه و استادی مسلم در سیر و سلوک است .
به حق، او پیوسته بر مضمون حدیثی رفتار می کرد که جد بزرگوارش پیامبر عالیقدر اسلام فرموده است:
« کار خود را پیراسته از هر نوع ریا و تظاهر و برای خدا انجام بده، زیرا خریدار عمل، خداست و او از ماهیت عمل آگاهی کامل دارد. »
خانم نجمه السادات طباطبایی می گوید:
« وقتی به حرم حضرت معصومه (س) می رفتند، عادی ترین جاها را انتخاب می کردند و دوست نداشتند جای خاصی داشته باشند، علاقه زیادی داشتند در میان مردم باشند و مقید به حفظ ظواهر دنیوی نبودند و می گفتند:
« شخصیت را خدا می دهد و با امور دنیوی هرگز انسان به کسب شخصیت نایل نمی گردد. »
روح بسیار حساس و متعالی داشت؛ وقتی از خدا صحبت می شد یا در برابر شگفتی های جهان آفرینش قرار می گرفتند، آن قدر حالات عجیب از خود نشان می دادند که انسان متحیر می شد که واقعاً در این مواقع در کدام عالم سیر می کنند. گاهی در خانه مطرح می کردند که:
« ممکن است انسانی در مواقعی از خدا غافل شود و پروردگار یک تب سخت و خطرناک چهل روزه به او بدهد، برای این که یک بار از ته دل بگوید یا الله و به یاد خدا بیفتد! »
جامعیت و اعتدال
آنان که دارای ظرفیت روحی نباشند، در وادی عرفان به افراط و تفریط گراییده و قادر به جمع بین عالم وحدت و کثرت نمی باشند.
علامه می فرمودند:
« بدیهی است که طی این منزل منافاتی با بودن سالک در دنیا و اشتغال به مشاغل اولیه خود ندارد و واردات قلبیه او ربطی به اوضاع خارجیه از نکاح و کسب و تجارت و زراعت و امثالها ندارد، سالک در عین آن که در بین مردم بوده و امور دنیا را به جای می آورد، روحش در ملکوت سیر نموده، با ملکوتیان سرو کار دارد. »
ایشان در ترسیم مقام متعالی معصومان علیهم السلام، می گوید:
« پیشوایان دینی، سلام الله علیهم اجمعین، چون از مراتب سلوک الی الله گذشته و در حرم خدا وارد شده و سپس به مقام بقاء بعد الفناء، که همان بقاء به معبود است، رسیده اند، لذا حال آنها جامع بین دو عالم وحدت و کثرت است… و از کوچکترین حکمی از احکام یا ادبی از آداب یا حالی از حالات متناسبه با این عوالم، دریغ و مضایقه و دوری نخواهند نمود، و در عین حال نیز توجه به عوالم عالیه را حفظ فرموده…»
سپس مرحوم علامه طباطبایی، موضوع تعادل را مطرح می کند و دو چهره از انسانها را ترسیم می کند:
1) گروهی که پای بند عادات و رسوم و تعارفات اجتماعی شده و برای حفظ شخصیت خود از هر گونه آداب و رفت و آمدهای مضر و بی فایده دریغ نمی کنند و در برابر اجتماع تابع محض می باشند.
2) گروهی که از اجتماع کنار می روند و هر گونه عادات و ادب اجتماعی را ترک کرده و در کنج خلوت آرمیده و به عزلت و گوشه گیری مشهور شده اند.
علامه طباطبایی هیچ یک از این دو را نمی پذیرد و معتقد است:
« سالک برای آن که بتواند به مقصد نائل گردد، باید مشی معتدلی بین رویه این دو گروه اختیار نماید و از افراط و تفریط بپرهیزد و در صراط مستقیم حرکت کند. »
و او خود به راستی، در نهایت اعتدال بود. با این که لحظه های سکوت را از ذکر خدا معطّر می کرد، به هنگام ارشاد و هدایت و ترویج دین، از هیچ تلاش و کوششی فرو گذار نمی نمود. و در برخوردهای اجتماعی، چنان متخلّق به اخلاق اسلامی و آداب اجتماعی بود و چنان با تواضع و فروتنی از سخن و نظر دیگران استقبال می نمود که اخلاق نیکش از شدت لطافت، نسیم را شرمنده می کرد.
او، ذکر خدا و توجه مداوم به مبدأ کمالات و فنای فی الله و حضور در میدان عملی فرهنگ و جامعه و خدمت به اسلام و مسلمانان را به شکل اعجاب انگیز جمع کرده بود. این جامعیت، از ویژگی های بسیار ارزنده اوست.
همین عارف و فیلسوف و مفسر بزرگ، که مقام معنویش در ملکوت و مقام علمیش در اوج اساتید حوزه علمیه است، هنگامی که نیاز می بیند، با تن رنجیده و فرسوده خویش، بدون داشتن کمترین امکانات، ساعتها راه را با مشکلات می پیماید تا برای مستشرقی که می خواهد شیعه را به عالم غرب بشناساند (هانری کُربَن)، چهره درستی از شیعه و معارف بلند اسلامی معرفی کند، تا مبادا، دوباره باز هم از اسلام و شیعه، چهره ای واژگونه و پوستینی وارونه به دنیا ارائه شود.
سلوک عرفانی علامه، یک سلوک خودخواهانه، فردی و بی محتوا نبود، بلکه عرفان عملی او بر عرفان نظری و براساس تفکر و شناخت و تعبد به مکتب و عشق به خدا و محبّت به انسان تکیه داشت.
ورزش و پیاده روی
یکی از نزدیکان ایشان می گوید: « استاد پیاده روی را دوست داشت، غالباً پیاده به جلسات سیار می رفت و در بین راه نیز به سوال های علمی پاسخ می داد. »  دکتر احمدی، در مورد عادت علامه به پیاده روی اظهار می کند:
« گاهی شب ها این بزرگوار، چند کیلومتر راه را با همان بدن مرتعش و ناتوان و ضعیف می پیمودند، برای این که در جلسات خصوصی دوستان حضور پیدا کند و مطالب علمی را القا نمایند و ساعت های متوالی و طولانی جلسه طول می کشید و پیاده هم این راه را طی می کرد… »
اهمیّت به تربیت فرزندان
خانم نجمه السادات طباطبایی، در خاطره ای شیرین می آورد:
« علامه طباطبایی برای بچه ها خصوصاً دخترها ارزش بسیار قایل بود و دخترها را نعمت های خدا و تحفه های ارزنده می دانست، مدام بچه ها را به آرامش و راستی دعوت می کرد، میل داشت آوای صوت قرآن در گوش کودکان طنین انداز شود .
برای همین منظور قرآن را با صدای بلند تلاوت می کرد؛ در فرصت های مناسب از روایات، مطالبی آموزنده نقل می کرد و بر این باور بود که این برنامه برای بچه ها مفید است؛ با کودکان بسیار مهربان و خوش رفتار بود و گاه می شد که وقت زیادی را صرف بازی و سرگرم کردن آنان می کرد، در عین حال حد کار را فراموش نمی کرد، که بچه ها لوس بار آیند؛ از سر و صدای فراوان فرزندان و نوه ها و نیز پر حرفی ها و سوالات مکرر آنان به هیچ عنوان ناراحت و خسته نمی شد.
در خانه هم توصیه می کرد، مبادا در مقابل کودکان عکس العمل بدی نشان دهید و به آنان چیزی بگویید، بچه باید آزاد باشد! در عین حال به ادب و تربیت نوباوگان توجه داشت و رفتار پدر و مادر را در تربیت آنان مؤثر می دانست و عقیده داشت که حرف پدر و مادر نباید در این حالت دوگانگی شخصیت بچه ها را ناجور بار می آورد.
در رفتارشان با دخترها احترام و محبت افزون تری مشاهده می شد و می گفت به این ها باید محبت بیشتری شود، تا در زندگی آینده با نشاط باشند و بتوانند همسری خوب و مادری شایسته باشند، حتی نام دختران را با پسوند سادات صدا می کرد و اظهار می داشت: « حرمت دختر، مخصوصاً سید، باید حفظ شود! »
همسرش عقیده داشت که دختر باید در خانه کار کند، ولی علامه می گفت: « به آن ها فشار نیاور، آن ها اکنون باید آرامش داشته باشند و هنوز موقع کار کردنشان فرا نرسیده است. »
دخترشان نقل کرده است: در مواقعی، غذایی طبخ می کردیم که اشکال داشت، پدرم اصلاً به روی خودش نمی آورد و خیلی هم تعریف می کرد. مادرم می گفت، به این ترتیب این دخترها در کدام خانه می توانند زندگی کنند؟ و پدرم می گفتند:
« این ها امانت خدا هستند، هر چه آدم به این ها احترام بگذارد، خدا و پیغمبر خوشحال می شوند. »
تربیت ما منحصراً در هنگام کودکی صورت نگرفت، من پس از ازدواج هم همیشه از رهنمودهای پدرم بهره مند می شدم، مثلاً اوایل ازدواج هر وقت به خانه پدرم می رفتم، عوض این که بپرسند وضعیت چه طور است؟ فقط سفارش می کردند:
« مبادا، کاری کنی که موجبات ناراحتی مادر شوهرت را فراهم کنی که خدا از تو نمی گذرد! »
علاقه ی ایشان به فرزندانشان زیاد بود. در سال های اخیر که ما در تهران اقامت داشتیم، من هفته ای دو سه بار به ایشان سر می زدم، ولی مشخص نبود که چه وقت هایی می روم، منتها هر وقت می رفتم، خانمشان (همسر دوم علامه) می گفتند: که پدرت سه چهار ساعت است که این جا قدم می زند و منتظر توست.
وقتی می پرسیدم: از کجا می دانستید که من می آیم؟ پدرم جواب مشخصی نمی دادند و بالاخره هم نفهمیدیم چه طور می دانستند که من چه وقت به آن جا می روم؟ فرزند محترمه علامه در ادامه اضافه می کند:پدرم می گفت: « اگر زن اهمیت نداشت، خدا نسل دوازده امام را از نسل حضرت زهرا(س) قرار نمی داد! واقعاً اگر زن خوب باشد، می تواند عالم را گلستان کند؛ و اگر بد باشد، عالم را جهنم می کند. »

 ......                     .....................             ادامه دارد ....................          ادامه دارد ...............

**ویژگی های شخصیتی علامه طباطبایی (ره)+سایت حکیم زین العابدین عسکری

گیلانی لشت نشایی

http://hakim-askari.rozblog.com/post/234



نتیجه تصویری برای کتاب و کتابخوانی

 

***نسیم معرفت***


به نام خدا



اهمیت کتاب و کتابخوانی 


اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ * الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ

بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید.* همان کس که ‏انسان را از خون بسته‏ ای خلق کرد.* بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است. * همان کسی که به وسیله قلم تعلیم نمود. * و به انسان آنچه را نمی‏دانست یاد داد.

 کتابِ خوب و سودمند بهترین همدم و رفیق است . کتاب ، رفیق و مونِسی است که در همه حال مایه آرامش و نشاط و انبساط خاطر و موجب رشد و کمال و بالندگی فکری و روحی و معنوی  می شود .یکی از عوامل مهمِّ  آرامشِ فردی و اجتماعی ، مطالعه   کتاب هایی است  که باعث تعالی روحی و معنوی  و اعتقادی می شوند همانند قرآن کریم و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه  و کتب اخلاقی و تربیتی .  علی
(عَلَیهِِ السَّلامُ ) فرمودند : مَن تَسَلّی بِالکُتُبِ لَم تَفُتهُ سَلوَةٌ . یعنی  کسی که با کتاب آرامش یابد ، هیچ آرامشی را از دست نداده است . (غُرَرُالحِکَم و دُرَرُالکَلِم - حدیث 8126 ) .

کتاب ها ی سودمند و نافع  همچون گلستان و بوستانِ با طروات و خوشبویی  است  که با گل های مُعطّرش غبارِ ملالت و غم و اندوه و نگرانی را از ما دور می کند و به جان و روح  و روانِ ما حیات و طروات و شادابی و صفا و امید می بخشد . علی (عَلَیهِِ السَّلامُ )  فرمودند :  اَلکُتبُ بَساتینُ العُلَماءِ :  یعنی کتاب ها ، بوستان هاى (مُعطّر و صفابخش) علماء و دانشمندان  می باشد. ( غُرَرُالحِکَم و دُرَرُالکَلِم- حدیث  991 ) .   یکی از شخصیت های بسیار بزرگی که شیفته و شیدای کتاب و مطالعه و تحقیق بود  و آثارش  بیانگر جامعیت و تبحُّر او در همه علوم است جناب خواجه نصیرالدّین طوسی ملقّب به اُستادالبشر و سُلطانُ الحُکَماء می باشد . او در باره عشق و علاقه اش به مطالعه چنین سروده است :

لذّات‌ِ دنیوی‌ همه‌ هیچ‌ است‌ نزد من

در خاطر از تغیُّر آن‌ هیچ‌ ترس‌ نیست‌

روز تَنعُّم‌ و شب‌ِ عیش‌ و طَرَب‌ مرا

غیر از شب‌ِ مطالعه‌ و روز درس‌ نیست‌

و نیز یکی از شخصیت های برجسته و بزرگ که در مطالعه کردنِ کتاب ها گوی سبقت را از همه ربوده است مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العُظمی سید علی خامنه ای است . ایشان در رابطه با اهمیت و ارزش کتاب و کتابخوانی و مطالعه چنین فرمودند : [ ...  در اهمیت عنصر کتاب برای تکامل جامعه انسانی، همین بس که تمامی ادیان آسمانی و رجال بزرگ تاریخ بشری، از طریق کتاب جاودانه مانده اند و روابط فرهنگی جامعه بشری نیز از پوشش کتاب و مبادلات فرهنگی تقویت شده است...  * اگر بخواهیم بدانیم که در دنیای معارف چه می گذرد، راهش این است که کتاب بخوانیم. هر کس کتاب بخواند به بخشی از معارف موجود عالم دست خواهد یافتمن چندین برابر جوان ها کتاب می خوانم ]

 زمانی که شروع به مطالعه  یک کتاب می کنیم  در واقع  هر سطری از سُطورِ کتاب و هر برگی از  برگ های کتاب  با ما سخن می گوید و پیام های خاص خود را به ما منتقل می نماید .  در روایتی از علی  (عَلَیهِِ السَّلامُ )  آمده است که فرمود  :  نِعمَ المُحَدِّثُ الکِتابُ ( غُرَرُالحِکَم و دُرَرُالکَلِم- حدیث  991 ) یعنی کتاب بهترین هم صحبت و هم سخن است.  و نیز امام صادق (عَلَیهِِ السَّلامُ ) به یکی از یارانش به نام مُفَضّل بن عُمر فرمودند : اُکْتُبْ وَ بُثَّ عِلْمَکَ فِی إِخْوَانِکَ فَإِنْ مُتَّ فَأَوْرِثْ کُتُبَکَ‏ بَنِیکَ فَإِنَّهُ یَأْتِی عَلَى اَلنَّاسِ‏ زَمَانُ هَرْجٍ لاَ یَأْنَسُونَ فِیهِ إِلاَّ بِکُتُبِهِمْ‏.  یعنی  بنویس و یاد داشت کن و علمت را در میان  دوستانت منتشر ساز و چون مرگت رسید آنها را به پسرانت میراث ده  زیرا روزگار پر آشوبی فرا می‏رسد که در آن روز مردم جز با کتاب‏های خود اُنس نمی‏گیرند  (الکافی ، ج 1  کِتابُ فَضلِ العِلم ، ص 52 .)

از طریق مطالعه کتاب می توانیم  راه صحیح اندیشیدن و  بهتر زیستن را بیاموزیم و  معلومات و مهارت های خود را در ابعاد مختلف افزایش دهیم  . مطالعه کتاب های سودمند می تواند  گره ها و مشکلات ذهنی و فکری ما را برطرف نماید . گاهی یک شُبهه و مشکل فکری سبب انحراف  و انحطاط وسقوط و هلاکت انسان می شود که  بواسطه مطالعه آثار ارزشمند نویسندگان و دانشمندان  می توان از انحطاط و یا انحرافات فکری و عقیدتی نجات پیدا کرد.   اُنس با کتاب در حقیقت اُنس با فرهنگ و علم و دانش و معرفت و اخلاق و ادب و ...است . کتاب هم  خودش فرهنگ است و هم فرهنگ ساز می باشد . پیشرفت و رشد و فرهنگ و تمدن بشر  در ابعاد مختلف مرهون کتاب است و هیچ فرهنگ و تمدنی نیست که متأثِّر از کتاب نباشد . دانشمندان در رشته های گوناگون با استفاده از کُتُب پیشینیان و با تحقیقات و مطالعات دقیق خود به نظریات علمی جدید رسیدند و اگر کتاب و مطالعه نبود  هیچ کسی (بجز انبیاء و چهارده معصوم (عَلَیهِِمُ السَّلامُ ) ) به قُله های علمی نمی رسید و هیچ اندیشمند و عالم و دانشمندی  در جهان پیدا نمی شد . البته مطالعه کتاب ها بر دو قسم است : 1- مطالعه کتاب های تخصصی و فنی که هرکسی به تناسب رشته خاص و مورد علاقه اش کتاب هایی را تهیه می کند و به مطالعه می پردازد 2- مطالعه کتاب های عمومی و غیر تخصصی و به اصطلاح مطالعه آزاد.   مطالعه عمومی و آزاد در شکوفایی ذهن بسیار اثر گذار است . اطلاعات عمومی به انسان کمک می کند که در رشته تخصصی خویش موفق تر باشد. مثلا مطالعه کتاب های حدیثی و تربیتی و اخلاقی و اجتماعی  و سیاسی و  خواندن اشعارِ شُعراءِ بزرگ مثل سعدی و حافظ و مولوی و سَنایی غَزنَوی  و ... ، روح و روان و ذهن را شکوفا و پویا می نماید و در پرتو روح و روانِ سالم و پویا می توان مطالب سنگین و تخصصی را بهتر درک نمود . کتاب باید در متن زندگی و از لوازم ضروری هر خانواده و هر فردی باشد . همانطور که به لباس و پوشاک  و خوراک و مسکن و وسایل دیگر زندگی اهمیت می دهیم باید به کتاب نیز اهتمام و توجه داشته باشیم . کتاب باید در متن زندگی ما حضور پر رنگ داشته باشد .  بر اساس گزارش های کارشناسان (متاسفانه) درصد مطالعه در کشور ما بسیار پایین می باشد و عوامل مختلفی در این مساله نقش دارند . وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و وزارت آموزش و پرورش و شورای عالی فرهنگی  و سازمان ها و تشکلات فرهنگی و صدا و سیما  و سازمان اوقاف  و  مطبوعات و نشریات و نیز مسولان مراکز آموزشی  در دانشگاه ها و مدارس و... می توانند با ارایه راهکارهایی در رشد و توسعه مطالعه کتاب و کتابخوانی  در جامعه بخصوص بین جوانان و دانش آموزان و دانشجویان تاثیرگذار باشند . با وجود رشد فزاینده ابزار پیشرفته جهت انتقال مطالب مثل اینترنت و فضای مجازی و ... می توان به جرأت ادعا نمود که هیچکدام از آن ها نمی تواند جای کتاب کاغذی  را پر نماید. مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای در این رابطه چنین فرمودند :

 [هرچه ما پیش برویم، احتیاج ما به کتاب بیشتر خواهد شد. این که کسی تصور کند با پدید آمدن وسائل ارتباط جمعی جدید و نوظهور، کتاب منزوی خواهد شد، خطاست. کتاب روز به روز در جامعه بشری اهمیت بیشتری پیدا می کند. ابزارهای نوظهور مهمترین هنرشان این است که مضمون کتابها و محتوای کتابها و خود کتابها را راحت و آسان منتقل کنند. جای کتاب را هیچ چیزی نمی گیرد.]

  آری هیچ چیز جای کتاب را نمی گیرد ، کتابی که ما می توانیم آن را لمس کنیم و ورق بزنیم و بوی خوش آن را احساس کنیم . کتابی که هرچه  پیش ما کهنه تر می شود خاطره انگیز تر است.  کتاب ،  معلم بی منّتی است که همیشه می تواند در اختیار ما و پاسخگوی خوبی برای نیازهای ما باشد .  کتاب یعنی حیات و زندگی . کتاب یعنی فرهنگ . کتاب یعنی ادب و تربیت . کتاب یعنی صفا و نشاط و سلامتی . کتاب یعنی معرفت . کتاب یعنی پویایی و پیشرفت . کتاب یعنی اتصال و پیوند گذشتگان و آیندگان . کتاب یعنی مهارت زندگی . کتاب یعنی امید . کتاب یعنی چگونه زندگی کردن . کتاب یعنی چگونه اندیشه کردن .  کتاب یعنی دارای  هویت و شخصیت بودن  .  کتاب یعنی خاطره ...

 

سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

21 آبان 1395 .

یازدهم صفرالمظفر 1428 ه.ق

 

 

** حضرت آیت الله سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

 

 



نتیجه تصویری برای شهادت امام حسن مجتبی تسلیت


حکایتِ ذَکوان غُلامِ معاویه

ذَکوان غُلام معاویه می گوید: معاویه به من گفت هر کسی که حسن و حسین (عَلَیهِِمَا السَّلامُ )  را پسرهای پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ) خطاب کرد به من معرفی کنید که باید با او برخورد شود. کسی حق ندارد به اینها بگوید: "اِبنا رَسُولِ الله" بلکه بگویید "اِبنا عَلِیِّ بنِ اَبِی طالِبِِ". چون اگر به امیرالمؤمنین   (عَلَیهِِ السَّلامُ ) نسبتشان دادند، می توانستند با آنها برخورد و توهین کنند، چون اینها با امیرالمؤمنین    (عَلَیهِِ السَّلامُ ) مشکل داشتند و رسما ایشان را سبّ می کردند؛ اما وقتی به پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ)  نسبت داده می شدند، دیگر نمی توانستند به امام حسن یا امام حسین (عَلَیهِِمَا السَّلامُ )   توهین کنند.

ذَکوان می گوید: وقتی معاویه به من گفت اسامی نوه ها و فرزندانم را بنویس تا برایشان جایزه ای بگیرم؛ من اسامی پسرها، دخترها و نوه های پسری اش را نوشتم، اما اسامی نوه های دختری اش را ننوشتم. فهرست اسامی را نزد معاویه بردم، جمعی هم نشسته بودند. معاویه نگاهی به من کرد و گفت: پس اسم پسرهای دخترم کجاست؟ آنها را من خیلی دوست دارم. گفتم: مگر شما نگفتی که حسن و حسین (عَلَیهِِمَا السَّلامُ )  پسر پیامبر (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلهِ وَسَلَّمَ)  نیستند، چون از زهرای مرضیه اند، پس چطور به پسرهای دخترت را فرزند می می دانی؟ معاویه در جمع خیلی شرمنده شد و سرش را پایین انداخت....



مرحوم حجت‌الاسلام جعفر شجونی

 

نتیجه تصویری برای رحلت شیخ جعفر شجونی


به نام خدا

 

انالله و انا الیه راجعون


رحلت حضرت حجت الأسلام شیخ جعفر جوادی شجونی فومنی گیلانی  « عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز تهران   و از اعضای حزب موتلفه اسلامی »  را  به همه انقلابیون و مردم ایران و  مردم گیلان و فومن و نیز به همه طلاب و فضلاء گیلانی  و نماینده ولی فقیه در گیلان حضرت آیت الله زین العابدین قربانی  و  به بیت شریف آن مرحوم و نیز به مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای  تسلیت عرض می نمایم  .  او از همراهان نواب صفوی در دوران مبارزه با حکومت پهلوی بود . او مجاهدی نستوه و انقلابی خستگی ناپذیر بود  که عمر شریفش را در راه مبارزه با ظلم و بیدادگری و روشنگری و افشاگری چهره های نفاق و منافقان و  مقابله با ستمگران و غارتگران  سپری نمود و سال ها در زندان های رژیم پلید و منحوث پهلوی  زیر شکنجه های سخت و وحشتناک قرار گرفت  ولی  خم به ابرو نیاورد و هیچگاه تسلیم خواسته های نامشروع رژیم نامشروع شاه قرار نگرفت .  همه انقلابیون ایران و مردم گیلان او را به صراحتِ لهجه و شجاعت  می شناسند . او نمونه و الگوی در  صداقت در رفتار و گفتار بود . او  سنبُل حقیقت گویی و افشاگری چهره های نفاق  بود . او مدافع انقلاب و ارزش های انقلابی و دینی و پشتیبان راستین  ولی فقیه زمان مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای و  حامی خط اصیل  ولایت مطلقه فقیه بود و در راه دفاع از  انقلاب و ارزش ها  و ترویج  تعالیم حیاتبخش اسلام و قرآن و مکتب نورانی اهل بیت (علیهم السلام) سختی های زیادی به جان خرید و با اخلاص و  صبر و شکیبایی ستودنی به اسلام و انقلاب خدمت نمود . خداوند او را با پیامبر و آلش (علیهم السلام) و صالحین  محشور فرماید .

 

سیداصغرسعادت میرقدیم لاهیجی

روز یکشنبه

ششم صفرالمظفر 1438 ه.ش

شانزدهم آبان 1395 ه.ش




<   <<   21   22   23   24   25   >>   >
.: Weblog Themes By Pichak :.



بازدید امروز: 298
بازدید دیروز: 74
کل بازدیدها: 246332

تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک

  • خرید رپورتاژ آگهی دائمی | خرید رپرتاژ آگهی
  •